سامیار و مهیار در شهر بازی
پسرهای خوب مامان و بابا
در اردیبهشت امسال این فرصت را پیدا کردیم تا باهم بریم به شهر بازی. خوب برای مرور خاطرات عکساتون را ببینید.
اِ چه جالب من سوار هواپیما شدم حالا این هواپیما چه جوری پرواز میکنه
ای بابا منو باش چه خیالهای پیش خودم می کردم این هواپیما که یک متر هم از زمین بالاتر نمیره, نمیشه یک کاری کنین که هیجانش بیشتر بشه؟؟؟ آخه داره خوابم میگیره
خوب جای شکرش باقیه با این مثلا تیر بار می تونم یک خورده خودم را سرگرم کنم.
عوضش منکه خیلی کیف کردم. از خوشحالی نمیدونم چی کار باید بکنم.
آقا ببخشید مقصد بعدی کجاست؟
اولین وسلیه بازی که سوار شدیم خوب کلی هم ترسیدیم و هم تعجب کردیم.
مهیار خان به نظر می رسه که از قطار سواری داره لذت می بره ولی یخ های سامیار با اینکه بغله خالشه هنوز باز نشده
سامیار, مهیار و دینا خوشگله به همراه بابا فرشید در فنجان متحرک!!!!!!
بچه ها محو نور و صدا شدن
خدا وکیلی اینجا کی بهش بیشتر خوش میگذره؟ بابا که بعد از چند سال سوار چرخ و فلک شده یا بچه ها که برای اولین بار سوار شدن
نه خیر, آنقدر چراغهای چشمک زن برای سامیار و مهیار جذاب هستن که حاضر به نگاه کردن به دوربین نیستن برای همین هم دینا و بابا زحمت ژست گرفتن را می کشن. ممنون از هر دوشون
مهیار, مامان هنوز توی فکری که چه طور می تونی از این نرده ها عبور کنی و خودت را به ماشین ها برسونی؟ آخه خوشگلم تو هنوز کوچولویی یک کم که بزرگ تر بشی می تونی بری ماشین سواری.
مهیار مامان جون قطار سواری که ترس نداره, سامیار رو نگاه کن ببین چه آقا توی قطار نشسته
سامیار خوشحال کنار دینا خوشگله مشغول قطار سواری.
اولین تجربه اسب سواری آقا سامیار, سامیار از این بازی خیلی استقبال نکرد.
اگه مهیار را می بینین که اخمالوه برای اینکه به این موضوع اعتراض داره که میگه: من دیگه مرد شدم و خودم می تونم اسب سواری کنم اخه چرا مثل بچه ها, هی دنبالم راه می افتین و منو از پشت نگه می دارین, بذارین بازیم را بکنم