سامیار و مهیارسامیار و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

گلهای بهشتی سامیار و مهیار

نمایشگاه گل و گیاه

سامیار و مهیار عزیزم امسال این فرصت پیش اومد که به نمایشگاه گل و گیاه بریم و از فضای اونجا استفاده کنیم. البته چون ازدحام جمعیت زیاد بود و هواهم گرم بود نتونستیم درست و حسابی عکس بندازیم ولی بازهم بد نشد چند تا از عکسهاتون را گذاشتم تا باهم ببینیم و لذت ببریم مهیار کنار اسب مملو از گل سامیار و مهیار کنار چرخ آبی می دونم پختین از گرما ولی خوب به عکس انداختن توی این منظرها می ارزید . سامیار و مهیار کناره کلبه چوبی پوشیده از گل   سامیار و مهیار خسته از ازدهام جمعیت و شگفت زده از دیدن این منظرهای زیبا این آخرهای نمایشگاه سامیار که دیگه خسته شده بود کلی شروع به اعتراض کردو دیگه نمی شد ...
13 تير 1391

سفر شمال

عزیر تر جان مامان و بابا اواخر فروردین ماه سال 91 این فرصت را پیدا کردیم تا به یک سفر دست جمعی بریم برای یادآوری خاطرات این سفر عکسهاتون را می ذارم که ببینید. اولین تجربه برای حضور توی جنگل برای من که خیلی جالب بود به هیچ عنوان حاضر نبودید که توی چادر بمونید برای همین همش در تلاش بودین که خودتون را به فضای باز برسونید. مهیار خان خوشحال از حضور در فضای باز سامیار: منو ببیند دارم منقل را با این دسته باد می زنم چرا یکی منو نمی گیره از جام بلند کنه, آخه اینا چی که به دستم چسبیده سامیار و مهیار کنار ساحل دریا, مهیار: آخه به کی بگم یکی منو از دست این چیزهایی که چسبیده به دستم نجات بده!!!!  سامیار مامان قرب...
13 تير 1391

سیزده بدر سال 91

عزیزهای دلم سامیار و مهیار عزیزم این عکسها متعلق به سیزده بدر امساله که در باغ عمه فریبا گذروندیم. از اونجا که نمیشه شماه ها را تنها رو زمین گذاشت, لذا در تمام عکسها آقای پدر شماها را همراهی کردن. عکسها را ببینین و لذت ببیرین. علیرضا در بغل دایی و سامیار در بغل بابا دارن کیف می کنن. سامیار و مهیار همراه آقای پدر در باغ عمه خانم. در پس زمینه آیدا خانمه که داره در باغشون قدم میزنه. آقا سامیار مامان دوره بگرده داری کی تشویق میکنی؟ مامن قربون اون خنده خوشگلت بشه مهیاره گلم.  خدا وکیلی, نگاه از این عاشقونه تر تا حالا دیدین؟ ...
14 ارديبهشت 1391

عید سال 1391

گلهای بهشتی مامان و بابا عید امسال یک رنگ و بوی دیگه ای برای من و بابا داشت. حضور سبز شما کنار ما سالی پر از خاطره را به ما نوید می داد. شماها با شیرین کاریهاتون نمی گذارین زمان برای ما دیر بگذره, حضورتون بعد زمان و مکان را کاملا برای ما از بین برده و ما نمی فهمیم روزها و ماه ها چه طور در حال سپری شدنه. فقط می تونم برای حضور سبزتون شاکر و ممنون خدا باشم. امسال با توجه به اینکه در هنگام سال تحویل خواب تشریف داشتین و از طرفی مامان تازه دختر داییش به رحمت خدا رفته بود. نتونستیم سر سفره هفت سین عکس بندازیم. بنابراین عکسها مربوط به عید دیدنی ها میشه. پس عکس هاتون را ببینین ...
14 ارديبهشت 1391

سامیار و مهیار در آتلیه

شیرین تر از عسلهای مامان و بابا چند وقت پیش بردیمتون آتلیه و خانم عکاس کلی از شما وروجک ها عکس انداخت. من هم از ایشون خواستم تا فایل عکس هاتون را به من بده تا بتونم عکس هاتون را توی وبلاگ بذارم. البته عکسهایی که ایشون ظاهر کردن روتوش شده و فانتزیه ولی من این عکس ها که طبیعی تره را بیشتر دوست دارم. حالا بشینین و چند تا از عکس های خوشگلتون را ببینین.   ...
30 بهمن 1390

شب یلدا

گلهای بهشتی مامان و بابا امروز 22 دی ماهه و من دارم عکس های مربوط به شب یلدا را براتون میگذارم. اولین شب یلدا با حضور شما آقا کوچولوها. از انجا که مطابق برنامه ریزی های انجام شده امکان گرفتن جشن تولدتان, در روز 5 دی فراهم نمی شد برای همین تصمیم گرفتیم که در شب یلدا با گرفتن یک کیک تولد اجالتا این مناسبت را جشن بگیریم (قرار شد تولد تون را با کمی تاخیر در بهمن ماه بعد از فصل امتحانات با حضور همه خانواده جشن بگیریم) در شب یلدا فکر کنم حسابی به شماها خوش گذشت مخصوصا آقا سامیار که تا تونست از میوه, آجیل, هندوانه و ... خورد و ریخت و پاش کرد, البته از این قافله مهیار هم بی نصیب نمود و حسابی این شب را خوش گذراندن. البته در این شب ...
23 دی 1390

محرم

جیگر عسل های مامان و بابا می دانم که الان دیگه نزدیک اربعین هستش ولی خوب دیگه باید مامان رو ببخشین, شما دو تا وروجک نمیگذارین که مامان بتونه سر وقت مطالب وبلاگتون را به روز بکند. ولی به هر حال با کمی تاخیر هم اشکال نداره. محرم امسال اولین حضور شما در مراسم عزاداری امام حسین بود برای همین هم ما براتون لباس مربوط به حضرت علی اصغر نوزاد شش ماهه امام حسین را تهیه کردیم تا هم همیشه زیر سایه این بزرگوار تنتون صحیح و سلامت باشه و هم در این عزاداری ها سهیم باشید و پیرو راه ان امام بزرگوار. چون روز عاشورا هوا خیلی سرد بود فقط تونستیم از سر بندهاتون عکس بندازیم, امیدوارم از همین کوچیکی محبت و ارادتتون به امامانمون در وجودتان نهادینه بم...
22 دی 1390

توانایی های جدید زندگی (5)

گلهای بهشتی مامان و بابا سامیار و مهیار عزیزم کم کم دارین جیزهای جدیدی را یاد میگیرین میخوام توی این بخش مهارتهای جدیدی را که یاد گرفتین را بنویسم. برای اینکه مطلب زیاده روی ادامه مطلب کلیک کنید حدس ما در مورد اینکه شما قبل از نشستن شروع به راه رفتن بکنین درست از آب در آمد. شما دو تا وروجک دیگه لب مبل و میز و صندلی را میگیرین و بلند میشین و کنار آنها راه میروید, ولی نمی دانم چرا از نشستن خیلی خوشتون نمی آید. به قول خاله سیمین میگه شما دو تا راه رفتن و خوابیدن را بیشتر از نشستن دوست دارین. ولی بالاخره در تاریخ 13/09/90 آقا مهیار و 16/09/90 آقا سامیار یاد گرفتن که به تنهایی بشینن این موفقیت را به شما ها تبریک می گم. اما در ...
6 دی 1390

تاب بازی

عسلهای مامان و بابا دایی رضا و خاله امیده, از اسباب بازی های دینا که به درد شما هم بخوره نگه داشتن و حالا که بزرگ شدین آوردن خونمون تا شماها هم بتونین با آن ها بازی کنین. از جمله تاب دینا خوشگله. اگر می خواین ببینین چه جوری تاب بازی می کنین, عکس های زیر را تماشا کنین. ادامه مطلب را ببینین.   این آقا پسله چقده قشنگ تاب می خوره وای دینا خوشگله نمی دونی تاب خوردن چه مزه ای داره, دستت درد نکنه. هورا تاب بازی سامیار: بذال یی ژست دیده بدیلم تا از من و دینا عسک بندازین مهیار که حسابی ذوق کرده نمی دونه چی کار کنه خوبی این تاب اینه که یاد میگیرین وقتی بزرگتر شدین و خواستیم بریم پارک تاب باز...
6 دی 1390