سامیار و مهیارسامیار و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

گلهای بهشتی سامیار و مهیار

تفریح 2

عزیزترینها بخش دوم از تفریح کردن توی فضای آزاد را به طور مصور می توانید مشاهده کنید. (عجب جمله ای شد. آخه ساعت 2:30 بعد از نیمه شبه و چون شما وروجک ها خواب هستین مامان تونسته بشینه پای کامپیوتر و وبلاگتون را به روز کنه برای همین هم از این جملات استفاده می کنه) مهیار با دوستش که دختر همسایمونه توی محوطه بازی جلوی خونه مشغوله دنبال بازیه مهیار توی این عکس پا توی کفش پدرش کرده!!! (البته پا توی کفش کوچولویی های باباش کرده و از آنجا که این کفش هنوز به پاش اندازه نشده بود بعد از در آوردن آن از چهار جا پاش زخم شد. اینکه میگن نباید پا توی کفش بزرگترها کرد ) آقا سامیار هم آنقدر در تب و تاب بازیه که یک جا وای نمی ایسته تا یک عکس ...
13 تير 1391

سامیار و مهیار در شهر بازی

پسرهای خوب مامان و بابا در اردیبهشت امسال این فرصت را پیدا کردیم تا باهم بریم به شهر بازی. خوب برای مرور خاطرات عکساتون را ببینید. اِ چه جالب من سوار هواپیما شدم حالا این هواپیما چه جوری پرواز میکنه ای بابا منو باش چه خیالهای پیش خودم می کردم این هواپیما که یک متر هم از زمین بالاتر نمیره, نمیشه یک کاری کنین که هیجانش بیشتر بشه؟؟؟ آخه داره خوابم میگیره خوب جای شکرش باقیه با این مثلا تیر بار می تونم یک خورده خودم را سرگرم کنم. عوضش منکه خیلی کیف کردم. از خوشحالی نمیدونم چی کار باید بکنم. آقا ببخشید مقصد بعدی کجاست؟ اولین وسلیه بازی که سوار شدیم خوب کلی هم ترسیدیم و هم تعجب کردیم. مهیار...
13 تير 1391

تفریح

گلهای باغ بهشتی مامان و بابا اینجا فقط رسیدم عکسهای بهار سال 91 که مخصوص تفریحات شما بوده را بگذارم. دوست دارید ببنید چه تفریحاتی داشتین؟ اولین تجربه ای سامیار و مهیار با طبیعت, اینجا پارک جلوی خونست و شماها محو نگاه کردن به چمن های سبز توی پارک هستید. آقا مهیار گل و کنده و نمی دونه که باید با اون چی کار کنه. سامیار هم مشغول پر پر کردن گله توی دستشه. مهیار: ماما بیا این گله مال تو, من که نمی دونم با اون چی کار کنم؟ سامیار و مهیار اوایل می ترسیدن بدون حامی توی پارک راه برن برای همین هم می چسبیدن به کالسکه اشون و با هل دادن آن حاضر می شدن که بدون کمک تو محوطه بازی راه برن. ادامه مطلب یادتون نره حتما ببینید ...
13 تير 1391

باغ آقاحون

گلهای بهشتی مامان و بابا در آخرین روزهای تابستان رفتیم باغ آقا حون و تا تونستیم از شما خوشگل ها عکس گرفتی، برای مرور این خاطرات عکسهای قشنگتون را اینجا ببینین  الهی قربون اون خنده نازت برم سامیار خوشگل مامان این آقای با وقار و متین هم که بغل مامانش نشسته؛ آقا مهیار گله. زبونتو ببره تو, اون زبون خوشگلت را مامان میخوره ها ببینین من و داداشم چه خوشچل عسک مندازیم هی من لفتم بالای دلخت نمی دونی ته تیفی داله آخه بابا چلا سلم رو مزنین به دلخت دلدم اومد....هومممممممممممممم خوف حالابذالین ی ژشت خوف بدیرم تا دوباله ازم عسک بدیلین توی شمن ها چه حالی مده, ژشتم و ببین این هم یک ژشت دیده...
5 آذر 1390

پارک پلیس

گلهای بهشتی بالاخره یک فرصت پیش اومد تا تجربه پارک رفتن را کسب کنین. این دفعه دسته جمعی اومدیم پارک پلیس که نزدیکه خونه هستش. می خواین عکساتون را خودتون ببینین.    قربون اون خندت برم مامان جان آقا مهیار پستونک بدست و آقا سامیار در حالی که زبونش را در آورده با دینا خوشگله عکس انداختن. دینا خوشگله چشماتو باز کن.  اینم آقا سامیار و دایی رضا و این هم مهیار و دایی رضا, خوب حالا یکی بگه کدمشون به دایی شبیه ترند, سامیار یا مهیار؟؟ و این هم یک عکس دسته جمعی, سامیار و دینا متفکرانه و آقا مهیار خندون (مهیار نیفتی تو قندون) ...
20 تير 1390

گردش 1- دربند

سامیار و مهیار عزیرتر از جانم 13 خرداد بود که برای اولین بار به گردش دست جمعی رفتیم اون هم به همراه مامان مرضی, خاله عفت, دینا خوشگله و خاله امیده. چون هوا روبه گرمیه برای همین هم یک جای خوش آب و هوا را برای این گردش انتخاب کردیم و البته این جای خوش آب و هوا محلی در شمال تهران به نام دربنده. دربند منطقه سرسبز و کوهستانی در شمال تهرانه که در دامنه آن کلی رستوران وجود داره و ما به اتفاق به یکی از این رستوران ها رفتیم. البته همراه شدن با شما کلی برای ما لذت بخش بود, ولی از آنجا که باید شش دانگ حواسمون باید به شماها بود تا خدایی نکرده بهتون بد نگذره (آخه اگر بهتون بد میگذشت با گریه و جیغ و داد کل رستوران را میگذاشتین روسرتون) برای همین ...
1 تير 1390

کتاب خواندن

گلهای عزیزتر از جانم  شما عزیزای مامان مثل مامان و بابا به کتاب خواندن علاقه زیادی نشان دادید برای اینکه تجربه اول شما را از کتاب خواندن نشان بدم لطفا به عکسها و مطالب ذکر شده در ادامه آنها توجه نمایید. ( می دونم که الان نمی توننین این مطالب را بخونین و تنها صحبت کردنتون هم با زبان به قول ما اد اد کردنه, ولی خوب مامان صحبتهاتون را به زبان خودمون ترجمه کرده تا بزرگتر که شدین و تونستین این مطالب را بخونین بدونین که چه جوری با هم حرف میزدین. البته این را هم بگم که مامان کمی هم از قوه تخیل خودش برای ترجمه حرفاتون استفاده کرده!!!! بزرگتر که شدین منظورم را می فهمین) در ابتدا هر کدام از شماها یک کتاب برای خودش انتخاب کرد. &nb...
1 تير 1390
1