مرور خاطرات یک ماهه و بیست روز
سامیار و مهیار عزیز تر از جانم امروز بعد از یک ماه و اندی بالاخره فرصت پیدا کردم تا قدری از خاطرات قشنگون را براتون بنویسم. این چند وقت برای اینکه ماه رمضون بود فرصت نکردم تا وبلاگتون را به روز کنم, همین هم باعث شد که دوستاتون که به سایت سر می زدن دیگه نگرانتون بشن برای همین از اینجا ضمن تشکر از همشون مگیم که ما همگی حالمون خوب و سلامته. توی این یک ماه اخیر کلی اتفاق افتاده اول از همه اینکه بالاخره روز 31 فروردین مامان و بابا موفق شدن یک مهمونی خوب و به یاد ماندنی در رستوران شیان به مناسبت حضور شما برگزار کنن. بعد آقا سامیار دو تا دندون خوشگله در آورد و سینه خیز شروع به حرکت کرد. آقا مهیار هم برای اینکه از ...