سامیار و مهیارسامیار و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

گلهای بهشتی سامیار و مهیار

بازی های سامیار و مهیار

گلهای بهشتی مامان و بابا کم کم دارین به یک سالگیتون نزدیک میشین این مدت برای ما چقدر زود و چقدر عالی گذشت واقعا از ته دل خدای متعال را برای بودن در کنار شما سپاسگذارم. حالا که بزرگ تر شدین از بودن در کنار هم لذت می برین و دارین بازی کردن با یکدیگر را یاد می گیرین.اگر بخواین براتون می گم چه بازی هایی. اول از همه قایم باشک, هر جفتتون می رین پشت در اتاق و باهم قایم باشک بازی می کنین و کلی هم می خندین دوم کشتی گرفتن وقتی که حوصله داشته باشین باهم کشتی میگیرین. سامیار دنبال مهیار و بالعکس اونوقت که ما حسابی بهتون می خندیم. آخه یا زورتون به هم نمیرسه و کارتون به مو کشیدن و چنگ زدن می افته که اونوقت گریه اتون می گیره و باید از هم ج...
30 آذر 1390

تولد دینا خوشگله

سامیار و مهیار عسلهای مامان و بابا روز 10 مهر مصادف با تولد دینا خوشگله دختر داییتون شما هم برای بار اول به جشن تولد دعوت شدین, برای همین هم عکسای خوشگلتون را میگذارم تا ببینین و کیف کنین    مامان قربون اون کلاه بوقی ها و تیپ خوشگلتون بره. ژست بچه ها چقدر دیدنی و نازه در این عکس ها سامیار و مهیار به همراه عرفان(پسر دایی بابک), سارا (دختر دایی بهمن) و دینا خوشگله کنار کیک تولد دارن عکس می ندازن, نگاه متعجب سامیار و مهیار به شمعها دیدنی بود.   اینجا هم سامیار مهیار با مامان مرضی و خاله عفت عکس انداختن, چرا مهیار خوشگلم دهنت از تعجب باز مونده, سامیار قشنگم به کجا داری نگاه می کنی ...
7 آذر 1390

توانایی ها و خاطرات جدید

گلهای زیبای زندگیمون, سامیار و مهیار عزیزتر از جانم دیگه وارد ده ماهگی شدین, فعلا وقت بکنم و شما شیطون ها بگذارین چند تا عکس از شما را توی وبلاگتون آپلود کردم تا سر یک فرصت مناسب یکسری از خاطراتتون را به یادگار بنویسم. پس فعلا مشغول دیدن عکسای قشنگتون بشین. سامیار: هی منو نگاه کنین زنجیل مستونکم تو دستم و واستادم. خوب حالا این هم یک خنده خوشگل که آقا سامیار تحویلمون داد. مامان قربونت بره با آن زنجیر پستونکت. سامیار: اِ اِ اِ داداش منو بدیر من الانه ته بیفتم پایین. خوب حالا ببینین منو داداشم چه خوشجل واستادیم. ده داداشی تو هم بخند دیده. اینجا آقا سامیار و مهیار برای اولین بار اومدن عروسی, آقا مهیار متفکرانه و ا...
5 آذر 1390

یک سری عکس برای مرور خاطرات

سامیار و مهیار عزیز تر از جانم اینجا قرار بود بریم آتلیه ازتون عکس بندازیم ولی نشد برای همین توی خانه ازتون عکس انداختیم مهیار: یکی منو بدیره دالم میفتم پایین سامیار: ولی ببین من چقده خوشجل نشستم سامیار: هه هه هه آخه من لختم آبلوم میله اینجا سامیار و مهیار روبه روی هم وایستادن و دارن می خندن و متوجه دوربین نشدن اینجا دیگه متوجه شدن و بعدش هم کلی بالا و پایین پریدن سامیار: اِ اِ حالا دیده بذالین ما بازیمون بتونیم  اینجا هم سامیار و مهیار مشغول بازی با اسباب بازی هاشون بودن و می خواستم نا غافل ازشون عکس بندازم که نشد و متوجه شدن اینجا هم سامیار در خال سینه خیز اومدن به ...
5 آذر 1390

باغ آقاحون

گلهای بهشتی مامان و بابا در آخرین روزهای تابستان رفتیم باغ آقا حون و تا تونستیم از شما خوشگل ها عکس گرفتی، برای مرور این خاطرات عکسهای قشنگتون را اینجا ببینین  الهی قربون اون خنده نازت برم سامیار خوشگل مامان این آقای با وقار و متین هم که بغل مامانش نشسته؛ آقا مهیار گله. زبونتو ببره تو, اون زبون خوشگلت را مامان میخوره ها ببینین من و داداشم چه خوشچل عسک مندازیم هی من لفتم بالای دلخت نمی دونی ته تیفی داله آخه بابا چلا سلم رو مزنین به دلخت دلدم اومد....هومممممممممممممم خوف حالابذالین ی ژشت خوف بدیرم تا دوباله ازم عسک بدیلین توی شمن ها چه حالی مده, ژشتم و ببین این هم یک ژشت دیده...
5 آذر 1390

تابستان سامیار و مهیار 2

علیرضا پیش خودش داره میگه: چلا این دو تا اینجولوین, منکه حسابی گیج شدم. اِ این دو تا پسر دایی های من هستن چه جالب. سامیار و مهیار در کنار مامان و بابا در باغ آقاجون سامیار و مهیار با دختر داییشون آیدا خانم در گندم زار ...
7 آبان 1390

تابستان سامیار و مهیار 1

ببینین چقد خوب روروئک سواری می کنیم. من می خوام شصت پام رو بگیرم بخورم! هورا ما دوباره برگشتیم تو وبلاگمون ما اینقدر خوشحالیم چون تولد بابامونه ما مثل دو تا پسر خوب نشستیم تا بابا شمعهای کیکش را خاموش کنه. اِ دینا خوشگله هم که اومد پیش ما پس جمعمون جمع شد.   سامیار و مهیار خوشحال در کالسکه در باغ آقاجون سامیار] مهیار و دینا خوشگله در مسابقه روروئک سواری ...
7 آبان 1390

مهارتهای جدید زندگی (4)

عزیرهای دل مامان و بابا خوشگلای مامان و بابا, هر چقدر که شماها بزرگ تر میشین کارها و مهارتهای جدید تری هم یاد میگیرید. سامیار گل مان در این چند وقته کلی پیشرف کردی, اول از همه اینکه دو تا دندون خوشگل در آوری و خیلی دوست داری با این دندونا طعم چیزهای مختلف را امتحان کنی. از نون بربری تا میوه ها و البته پای خوشمزه دادشت مهیار. وقتی با اون دستای خوشگلت نون بربری را می ذاری تو دهنت کلی کیف می کنم. تازه یاد گرفتی که سینه خیز می تونی کل خونه را مورد بازدید قرار بدی برای همین من بهت میگم تانک کوچولو چون اینقدر سریع حرکت می کنی که من را یاد تانک میندازی وقتی سفره باز میشه چنان خودت را سریع می رسونی که اگه مواظبت نباشیم رفتی وسط سفره و همه چیز ر...
15 شهريور 1390