سامیار و مهیارسامیار و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

گلهای بهشتی سامیار و مهیار

سامیار و مهیار در آتلیه

شیرین تر از عسلهای مامان و بابا چند وقت پیش بردیمتون آتلیه و خانم عکاس کلی از شما وروجک ها عکس انداخت. من هم از ایشون خواستم تا فایل عکس هاتون را به من بده تا بتونم عکس هاتون را توی وبلاگ بذارم. البته عکسهایی که ایشون ظاهر کردن روتوش شده و فانتزیه ولی من این عکس ها که طبیعی تره را بیشتر دوست دارم. حالا بشینین و چند تا از عکس های خوشگلتون را ببینین.   ...
30 بهمن 1390

شب یلدا

گلهای بهشتی مامان و بابا امروز 22 دی ماهه و من دارم عکس های مربوط به شب یلدا را براتون میگذارم. اولین شب یلدا با حضور شما آقا کوچولوها. از انجا که مطابق برنامه ریزی های انجام شده امکان گرفتن جشن تولدتان, در روز 5 دی فراهم نمی شد برای همین تصمیم گرفتیم که در شب یلدا با گرفتن یک کیک تولد اجالتا این مناسبت را جشن بگیریم (قرار شد تولد تون را با کمی تاخیر در بهمن ماه بعد از فصل امتحانات با حضور همه خانواده جشن بگیریم) در شب یلدا فکر کنم حسابی به شماها خوش گذشت مخصوصا آقا سامیار که تا تونست از میوه, آجیل, هندوانه و ... خورد و ریخت و پاش کرد, البته از این قافله مهیار هم بی نصیب نمود و حسابی این شب را خوش گذراندن. البته در این شب ...
23 دی 1390

تولد در سرزمین عجایب

سامیار و مهیار عزیز تر از جانم روز 5 دی ماه روز خاطره انگیزی برای ما هست روزی که خدای مهربون شما دو تا دسته گل بهشتی را به ما هدیه داد برای همین هم این روز برای ما خیلی مهم. چون این روز مخصوص شماست ما هم شما را به یک جای شگفت انگیز بردیم امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشه.ما این روز همراه با خاله امیده, مامان مرضی, خاله عفت و دینا خوشگله به سرزمین عجایب رفتیم تا شماها بتونین کمی خوش بگذرونین. می خواین بدونین امروز چی کار کردین عکسای خوشگلتون را ببینین سامیار و مهیار در قطار شادی سامیار و مهیار کنار دستگاه های بازی, اینجا انقدر چراغهای چشمک زن بود که شما ها از دیدنشون کلی هیجان زده شده بودین سامیار, مهیار و دین...
23 دی 1390

محرم

جیگر عسل های مامان و بابا می دانم که الان دیگه نزدیک اربعین هستش ولی خوب دیگه باید مامان رو ببخشین, شما دو تا وروجک نمیگذارین که مامان بتونه سر وقت مطالب وبلاگتون را به روز بکند. ولی به هر حال با کمی تاخیر هم اشکال نداره. محرم امسال اولین حضور شما در مراسم عزاداری امام حسین بود برای همین هم ما براتون لباس مربوط به حضرت علی اصغر نوزاد شش ماهه امام حسین را تهیه کردیم تا هم همیشه زیر سایه این بزرگوار تنتون صحیح و سلامت باشه و هم در این عزاداری ها سهیم باشید و پیرو راه ان امام بزرگوار. چون روز عاشورا هوا خیلی سرد بود فقط تونستیم از سر بندهاتون عکس بندازیم, امیدوارم از همین کوچیکی محبت و ارادتتون به امامانمون در وجودتان نهادینه بم...
22 دی 1390

توانایی های جدید زندگی (5)

گلهای بهشتی مامان و بابا سامیار و مهیار عزیزم کم کم دارین جیزهای جدیدی را یاد میگیرین میخوام توی این بخش مهارتهای جدیدی را که یاد گرفتین را بنویسم. برای اینکه مطلب زیاده روی ادامه مطلب کلیک کنید حدس ما در مورد اینکه شما قبل از نشستن شروع به راه رفتن بکنین درست از آب در آمد. شما دو تا وروجک دیگه لب مبل و میز و صندلی را میگیرین و بلند میشین و کنار آنها راه میروید, ولی نمی دانم چرا از نشستن خیلی خوشتون نمی آید. به قول خاله سیمین میگه شما دو تا راه رفتن و خوابیدن را بیشتر از نشستن دوست دارین. ولی بالاخره در تاریخ 13/09/90 آقا مهیار و 16/09/90 آقا سامیار یاد گرفتن که به تنهایی بشینن این موفقیت را به شما ها تبریک می گم. اما در ...
6 دی 1390

تاب بازی

عسلهای مامان و بابا دایی رضا و خاله امیده, از اسباب بازی های دینا که به درد شما هم بخوره نگه داشتن و حالا که بزرگ شدین آوردن خونمون تا شماها هم بتونین با آن ها بازی کنین. از جمله تاب دینا خوشگله. اگر می خواین ببینین چه جوری تاب بازی می کنین, عکس های زیر را تماشا کنین. ادامه مطلب را ببینین.   این آقا پسله چقده قشنگ تاب می خوره وای دینا خوشگله نمی دونی تاب خوردن چه مزه ای داره, دستت درد نکنه. هورا تاب بازی سامیار: بذال یی ژست دیده بدیلم تا از من و دینا عسک بندازین مهیار که حسابی ذوق کرده نمی دونه چی کار کنه خوبی این تاب اینه که یاد میگیرین وقتی بزرگتر شدین و خواستیم بریم پارک تاب باز...
6 دی 1390

پاییز

عزیزهای دلم هر چند که میدونم یک مقدار دیر شده ولی چی کار کنم شما فسقلی نمیذارین من بیام و خاطراتتون را بنویسم. ولی اول پاییز که رفته بودیم باغ آقا جون پاییز اونجا خیلی قشنگ بود چند تا عکس از تون گرفتم تا ببینین. ادامه مطلب یادتون نره.   سامیار و مهیار خوشحال بغل عمو و زن عمو مامان قربون اون ژستهای خوشگلتون بره. سامیار نازم چی دیدی که داری می خندی. آقا مهیار به چی داری فکر می کنی , یک نگاه به پشتت بندازم عزیزم ببین خدای مهربون چه تابلوی قشنگی را پشتت نقاشی کرده دیگه نمی دونم چی باید بگم, اینقده نمک داری که مامان دیگه بیشتر از این نمی تونه براش نمک بریزه ...
6 دی 1390

حمام کردن

عزیزهای دل مامان و بابا  شما دو تا عاشق حموم هستین و کلی از حموم کردن کیف می کنین. آنقدری که به محض اینکه می بینین دارین لباس هاتون را در می آوریم تا بابا ببرتون حموم از خوشحالی چنان جیغ هایی می کشین و دست و پا می زنین که به سختی میشه نگه تون داشت. این سری آخر که اگر نگه تون نداشته بودیم با لباس رفته بودین توی حمام. اگر می خواین یک تعداد از عکساهاتون را ببینین. ادامه مطلب را نگاه کنین من می خوام از خوشحالی بپلم هبا ولی ننیدو نم چه جولی می شه پلید هبا؟؟!!!! ببین من چگده خوشحالم ته میخوام بلم حموم منته از خوشحالی میخوام بلقصم. خوشجل می لقصم ای بابا بسه دیده بلم حموم چگده از ما عسک مینداز...
6 دی 1390

کشفیات جدید

سامیار و مهیار عزیز  تر از جانم چند وقتی هست که می خوام بیام و از خاطرات قشنگتون توی این مدت بنویسم, ولی شما کوچولوها این اجازه را به مامان نمیدین و تا می بینین که کامپیوتر روشن شده مثل برق و باد خودتون را میرسونین و از سر و کول مامان بالا می رین تا دستهای کوچولوتون را به کیبرد برسونین و با دست زدن روی دکمه ها اجازه کار کردن را به مامان ندین. دیگه هردو تای یاد گرفتین که بشینین و با گرفتن دستون به میز و دیوار توی خونه راه برین, کشفیات جدید را به شما دوقلوها تبریک میگم. میگید چه کشفیاتی؟؟؟ می خواید براتون لیست می کنم. 1- گلهای مصنوعی خونه مامان مرضی چیز خوبی برای تو دست گرفتن و کندن 2- میز تلویزیون مثل نردبان عم...
30 آذر 1390