سامیار و مهیارسامیار و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

گلهای بهشتی سامیار و مهیار

مرور 5 ماهه زندگی

در طي اين مدت 5 ماهه ما كلي از شما خاطرات بامزه داريم شما دو تا داداش خوشگل براي ما يك دنيا با ارزش و شيرين هستين. همه از ما مي‌پرسن كه داشتن دو قلو سخته يا نه و من جواب ميدم وقتي خدا خودش نعمتش را مي دهد صبر و حوصله را هم براش مي‌‌دهد. چه شبهايي كه من و بابا براي شير دادن به شما تلو تلو خورديم و يا چه بي خوابي هايي کشیدیم. هرچند سخت بود ولي خاطرات شيريني داشتيم. اوائل كه كوچيك بوديد و خوابتون نمي‌برد من و بابا شما را بغل مي‌كرديم و وقتي كه خوابتون مي‌برد شما را ميذاشتيم تو تختون, يك شب كه بابا مهيار را بغل كرده بود خوابش برد و بدون اينكه متوجه بشه من مهيار را گذاشتم تو تخت و وقتي كه مهيار بيدار شد و شير مي...
10 خرداد 1390

پنج ماهگی

حالا كه به 5 ماهگي رسيدين با مزه تر شدين ديگه حسابي با هم بازي مي كنين يا روي هم ديگر غلت مي‌زنين و يا دست و پاي همديگر مي‌خورين و يا توي زمين بازي تون با هم بازي مي كنين و با هم حرف مي‌زنين و براي هم ديگه مي‌خندين آيدا، عليرضا دختر عمه و پسر عمتون هستن و دينا دختر دايي تون. عكس عليرضا را در قسمت قبل براتون گذاشتم عكس دينا را هم اينجا براتون مي‌ذارم. آيدا خانم گل هم چون بزرگ شده و براي خودش خانمي شده مطابق قانون سايت نمي‌تونم عكسش را براتون بذارم خوب خودتون بعدن عكساشو ببين و باهم كيف كنين. وقتي كه نزديك تموم شدن 5 ماهگيتون بود رفتيم براتون زمين بازي خريديم و شما كلي توش كيف كردين چندتا از عكسا...
10 خرداد 1390

سرزمين عجايب و بادكنك

اولين تجربه رفتن به سرزمين عجايب را با دينا خوشگله در 5 خرداد داشتين و همراه با دايي رضا و خاله اميده و البته دينا خوشگله سوار قطار شدين مطابق تعريف دايي رضا، آقا ساميار كلي از اين تجربه لدت برده و تمام مدت خنديده و آقا مهيار كه بغل خاله اميده تشريف داشته متفكرانه مشغلول نظاره كردن محيط جديد بوده. بعدش هم كه خاله عفت براتون بادكنك خريد. ساميار از ذوقش تمام تيراژه را گذاشته بود رو سرش و كلي جيغ كشيد و ذوق كرد و آقا مهيار مثل يك آقاي متين رفتار كرده و با پا زدن آروم و تكون دادن نخ بادكنكنش با اون مشغول بوده چون دوربين همرامون نبود تا اونجا ازتون عكس بگيريم اومديم خونه و با بادكنكاتون ازتون عكس گرفتيم اينم عكساتون. ...
10 خرداد 1390

سه ماهگی و تعطیلات نوروز

سه ماهگيتون مصادف با تعطيلات عيد شد و اولين مسافرتتون رفتن به خونه مامان جون و آقاجون در خرمدره بود. توي ماشين داخل کرير هاتون راحت خوابيدين و ما بدون مشكل به خونه آنها رفتيم. فكر كنم بودن با عمه فريبا، عمو يوسف، زن عمو مهين، عمو حسن و آيدا و عليرضا براتون لذت بخش بوده خصوصا اینکه اولین عیدیهاتون را هم گرفتین. در آن مقطع مهیار تازه انگشتای کوچولوش را کشف کرده بود و سخت مشغول آنها شده بود و برای همین سرگرمی خوبی را برای اوقات فراغتش فراهم کرده بود. بعدش هم كه برگشتيم مامان مرضي، خاله عفت، دايي رضا، خاله اميده و دينا خوشگله از مسافرت برگشتن و كلي براتون سوغاتي آوردن. بعد از آن‌هم يكي دو جا عيد ديدني و گرفتن عيدي. در نهايت روز س...
10 خرداد 1390

اولین خاطره

نوگلاي قشنگم ساميار و مهيار عزير سعي مي كنم بعد از اين از خاطرات قشنگتون در اين وبلاگ بنويسم تا در آينده با مراجعه به آن بخونيد و لذت ببريد. شما عزيزاي مامان روز يكشنبه 5 دي ماه 89 بدون اطلاع قبلي و كاملا غير منتظره دنيا اومدين. آنقدر كه حسابي همه رو شوكه كردين. آخه قرار بود شما يك هفته ديگه دنيا بيان . خلاصه بابا تهران نبود و براي كارش رفته بود خرمدره، آخه باباتون استاد دانشگاه و در اون ترم روزهاي شنبه و يكشنبه كلاس داشت. خلاصه مامان همراه دایي رضا و مامان مرضي رفتن بيمارستان و شما راس ساعات 11 صبح با اختلاف 2 دقيقه دنيا اومدين اول ساميار و بعدش هم مهيار ...
10 خرداد 1390